خلاصه داستان: هفت خاندان اشرافی برای حاکمیت بر سرزمین افسانه ای وستروس در حال ستیز با یکدیگرند. خاندان استارک، لنیستر و باراثیون برجسته ترین آنها هستند. داستان از جایی شروع می شود که رابرت باراثیون پادشاه وستروس، از دوست قدیمی اش، ادارد ارباب خاندان استارک، تقاضا می کند که بعنوان مشاور پادشاه، برترین سمت دربار، به او خدمت کند. این در حالی است که مشاور قبلی به طرز مرموزی به قتل رسیده است، با این حال ادارد تقاضای پادشاه را می پذیرد و به سرزمین شاهی راهی می شود. خانواده ملکه، یعنی لنیستر ها در حال توطئه برای بدست آوردن قدرت هستند. از سوی دیگر، بازمانده های خاندان پادشاه قبلی وستروس، تارگرین ها نیز نقشه ی پس گرفتن تاج و تخت را در سر می پرورانند، و تمام این ماجراها موجب در گرفتن نبردی عظیم میان آنها خواهد شد
ورد فی کتاب الملاحم والفتن لابن طاووس ص149 عن تفاصیل خروج الإمام المهدی (عج) :(قال علی (ع) . یملأ الأرض بعون الله عدلاً کما مُلئت جوراً، یعبد الله حق عبادته، یفتح له خراسان و یطیعه أهل الیمن و تقبل الجیوش أمامه من الیمن فرسان همدان و خولان وجدّه یمدّه بالأوس والخزرج و یشد عضده بسلیمان، على مقدمته عقیل و على ساقته الحرث و یکثر الله جمعه فیهم و یشد ظهره بمضر).
وقتی عراق جنگ خود را با ایران آغاز کرد، ژنرال "نزار عبدالکریم الخزرجی" وابسته نظامی عراق در "اتحاد جماهیر شوروی" سابق بود.
این
افسر بلند پایه که تحصیلات نظامی خود را در دانشگاه علوم نظامی "سانت
هرست" انگلستان با موفقیت به پایان برده بود، در همان ماه های اول جنگ به
بغداد فرا خوانده شد تا تجربه های خود را در اختیار ارتش عرا ق قرار دهد.
این
ژِنرال از جوانی تمایلات ی داشت و نام او در دو حزب ملی گرای عرب که
"جماعت ناصر حسین" خوانده می شد و همچنین حزب بعث، ثبت شده است.
پس
از بالا رفتن تابلوی حزب بعث در عراق، نزار به دانشکده افسری پیوست، سپس
در کلاس های دانشکده ستاد شاگردی کرد وبا معدل عالی فارغ التحصیل شد.
او در تاریخ 1938م (1317ه.ش) در منطقه بعقوبه در شهر دیالی، در یک خانواده اهل سنت به دنیا ُآمده است.
این
ژنرال وقتی از روسیه به عراق بازگشت از همان ابتدای ورود، نقش مهمی در جنگ
به عهده گرفت. او عضو "کمیته نظارت بر جنگ" شد که از حساس ترین کمیته های
وزارت دفاع عراق محسوب می شد. تهیه طرح ها، نقشه های جنگی، برنامه مانورهای
نظامی و همچنین تهیه گزارشی از وضعیت لشکرها زیر نظر او انجام می گرفت.
درایت
نظامی و ی گری این ژنرال زبانزد نظامیان عراق بود. همین ویژگی باعث شد
تا خیلی زود ریاست کمیته نظارت بر جنگ را به عهده بگیرد. از دیگر ویژگی
های این ژنرال مخفی کاری و پیچیدگی روانی او بود.
وقتی
فرماندهی نظامی عراق احساس کرد وجود نزار الخزرجی در راس یک لشکر به حضورش
در وزارت دفاع ارجحیت دارد، با صدور یک فرمان نظامیلإ او را به عنوان
فرمانده لشکر هفتم در منطقه سلیمانیه تعیین کرد.
او بعد از این انتصاب دستورهای زیر را صادر کرد :
١- اعدام کردهایی که در طول روز تیراندازی هوایی می کنند.
٢- تخریب روستاهایی که به مخالفین داخلی عراق و یا به نیروهای ایرانی پناه می دهند.
٣- به کار گیری سلاح شیمیایی علیه کردهای مخالف رژیم عراق.
علاوه
بر مواردی که در بالا آمد، او اولین نظامی عراق بود که طرح "سواران" را
بنا گذاشت. بر اساس این طرح گروهی از کردهای عراقی را به خدمت ارتش درآورد
تا در برابر کردهای مخالف عراق بایستند و این آغاز شکاف و برادرکشی در میان
کردها بود. همچنین با طرح و نقشه این ژنرال، روستاهای کردنشین واقع در مرز
عراق و ایران را به آتش کشید و با خاک یک سان کرد.
وقتی
نیروهای ایرانی مناطق وسیعی از شمال عراق را در چند عملیات از جمله عملیات
"مسلم بن عقیل" آزاد کردند، ژنرال نزار خشن ترین اقدامات را علیه نیروهای
ما به کار گرفت. او در نبرد "پنجوین" به فرمانده تیپ ٤٥١ که سرهنگ ستاد
"صبحی الدلیمی" نام داشت، دستور داد بیست نفر از اسیران ایرانی که جزء سپاه
پاسداران هستندلإ نباید زنده بمانند و اسیران مجروح ایرانی هم زنده زنده
دفن شوند.
خشم
و کینه این ژنرال عراقی از نیروهای ایرانی به حدی بود که بارها دستور داد
مجروحان ایرانی را در میدان نبرد رها کنند و هیچ یک از آنان رابه بیمارستان
نرسانند.
نقش
مهم این ژنرال در جنگ و اقدام های وحشیانه او علیه مردم کرد و نیروهای
مخالف باعث شد تا نیروهایی که به منطقه شمال عراق نفود کرده بودند، علیه
این ژنرال طرح یک کمین را اجرا کنند. در اجرای این کمین، یکی از خودروهای
محافظین وی به آتش کشیده شد و نیروهای نفوذی ما با ستون دیگری از محافظین
او درگیر شدند. ژنرال با این که بر اثر این کمین مجروح شد، اما توانست از
معرکه بگریزد.
او
در سال 1987م (1366ه.ش) به فرماندهی سپاه اول ارتش عراق منصوب شد. در این
مدت او توانست به این سپاه سروسامانی بدهد و تعدادی از نیروهای زبده ارتش
عراق را در این سپاه گرد آورد. همچنین موفق شد بعضی از مناطقی که در دست
نیروهای ما بود از جمله: قله گردمند، دربندیخان، کوه های سیدصادق و تپه
سلطان را باز پس گیرد
تحرک
پی درپی واحدهای تحت امر این ژنرال باعث شد که فر مانده کردهای مخالف عراق
که به "ابوریشه" معروف بود و همچنین یکی از برادران طالبانی، کشته شوند.
ژنرال
الخزرجی، برای شناسایی مناطق همیشه از هلی کوپتر استفاده می کرد. در یکی
از این پروازها، یکی از مقرهای نیروهای کرد مخالف راشناسایی کرد. این مقر
نزدیک روستایی کردنشین بود. او به موضع توپخانه دستور شلیک داد ولی سرگرد
"هشام رهیف" با دلایل انسانی از گلوله باران طفره رفت ولی عاقبت، این ژنرال
متقاعد نشد وبا اسلحه کمری خود چند گلوله در سر هشام خالی کرد. پس از آن
دستور گلوله باران روستا را داد. به دنبال خشونت های مکرر این ژنرال منطقه
شمال عراق با حالتی از خشم و نفرت برای مدت محدودی خاموش و بی تحرک شد.
او
همیشه از خلبان های عر اقی می خواست که روستاهای مرزی ایران را به شدت
بمباران کنند. او معتقد بود این روستاها محل تجمع نیروهای ایرانی است و این
ضربه های کوبنده به آنان اجازه ماندن در این مناطق را نمی دهد. در باره
اهالی روستاهای بمباران شده هم می گفت: "ما آنان را دشمن خود می دانیم و
تفاوتی میان پیر و جوان نیست. آنان به منزله سربازان دشمن هستند. به همین
خاطر آنان را نابود می کنیم تا تعداد بیشتری از طرفداران ایران را جلب
نکنند."
ژنرال
الخزرجی به کسی که در مقابلش می ایستاد رحم نمی کرد. از این رو درصدد
اعدام تعدادی از افسرانی بود که مخالف خط مشی او بودند: سرتیپ احمدهاشم،
سرهنگ سامی الاماره، سرهنگ اسعد سلطان، سرهنگ دوم فلاح مطلک الجبوری از
افراد بر جسته ای بودند که در مخالفت با او در ارتش عراق شهرت داشتند.
در
تاریخ ١٢/ ١٣ / ١٩٨٥ (1364ه.ش) صدام طی نامه ای از ژنرال الخزرجی به خاطر
تلاش هایی که در نبرد قادسیه به ویژه در عملیات متعددی که توسط سپاه هفتم
در مناطق شمالی انجام داد، تشکر و قدردانی کرد.
وقتی
جنگ عراق با ایران پایان یافت، در تاریخ ١/ ٣/١٩٨٨ (1367ه.ش) از طرف صدام
طی حکمی این ژنرال به عنوان رئیس ستاد ارتش منصوب شد و دو سال بعد یعنی در
تاریخ ١٩/٩/١٩٩٠ (1369ه.ش) مشاور نظامی صدام شد.
این
ژنرال تیزهوش، در مارس ١٩٩٦ موفق شد از عراق فرار کند. او ابتدا همسرش را
به اردن فرستاد تا مقدمات سفر او را فراهم کند. پس از گذشت سه ماه از سفر
همسرش به امان و سپس به ترکیه، ژنرال الخزرجی با لباس ن از استان موصل
به کردستان رفت. در آنجا یک فروند هواپیمای امریکایی در انتظارش بود تا او
را به اردن ببرد.
ژنرالخزرجی
در اردن اعلام کرد که به صفوف مخالفین عراق و به گروه "حرکت وفاق میهنی"
پیوسته است، اما بعد حزب گرایی را مورد حمله قرار داد و گفت: "من تمایلی به
حزب گرایی ندارم. چهل سال پیش تحت لوای شعارهایی که حزب بعث می داد به این
حزب پیوستم، اما هنگامی که مرحله عمل فرارسید عناصر دیکتاتور اقداماتی
انجام دادند که عراق باید بهای ت های غلط آنان را بپردازد."
او
در باره جنگ عراق با ایران، در اردن مطالب زیادی عنوان کرده است. او ادعا
می کند که در عراق به ایران دخالتی نداشته است. این درحالی است که او
عضو کمیته نظارت بر جنگ بود. همچنین می گوید: "جنگ با ایران برای هر افسری
یک امر طبیعی و عادی بود زیرا امریکا و غرب خواستار جنگ عراق با ایران
بودند."
الخزرجی
در جای دیگری می گوید: "صدام معتقد بود که این جنگ بیش از شش یا هفت روز
طول نخواهد کشید چون امریکایی ها گفته اند به مجرد وارد کردن اولین ضربه
ها، نظام جدید ایران ساقط خواهد شد."
ژنرال
الخزرجی اعتقاد دارد که اردن با عراق مشکل ریشه ای ندارد ولی درحال حاضر
اردن، محل امنی برای نظامیان پناهنده عراقی شده است. این قدرت جذب نظامیان
از سوی اردن باعث شده است که سازمان نظامی عراق نابود شود.
ژنرال
نزارعبدالکریم الخزرجی مانند دیگر ژنرال های عراقی فارغ از همه جنایت هایی
که در طول جنگ مرتکب شده، امروز در اردن بسر می برد.
هنوز
معلوم نیست ما چه زمانی این جنایتکاران را روی صندلی دادگاه خواهیم نشاند
تا حقوق پایمال شده ملت مان را از حلقوم شان بیرون بکشیم.
مرتضی سرهنگی
درباره این سایت